یک شیبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو درکوچه لیلی نشست
عشق آن مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای؟
بر صلیب عشق دارم کرده ای؟
خسته ام زین عشق
دل خونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو لیلی تو من نیستم
گفت ای دیوانه لیلیت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها با جور لیلی ساختی
من کنارت بودم نشناختی...