واقعاً تعطیلات چه قدر خوبه! آدم فرصت اینو پیدا می کنه که چیزهایی که قبلاً از کنارش رد می شد و توجه نمی کرد رو خوب ببینه و خوب بشنوه و چه بهتر که خوب درک کنه!
این شعری که در زیر نوشتم، کار من نیست! اینو از توی آهنگ یک خواننده در آوردم، برای 2یا 3 سال پیش بود. من که از این شعر لذت می برم شما را نمی دونم.
سنگ و جوونه
زیر یه سنگ سیاه دونه می زد جوونه
سر در آورد از تو خاک آسمونو ببینه
سایه سیاه سنگ افتاده بود روی تنش
سردی پیکر سنگ مونده بود روی بدنش
خسته شده نشست روی خاک اون جوونه قشنگ
نتونست بیاد بیرون از زیر سینه سنگ
گفت که زیر سنگ سخت من غریب و اسیرم
زیر این حجم کبود جون مدم و می میرم
سنگه تا حرفو شنید قلب سنگیش شکست
گفت که یا این همه درد نمی شه اینجا نشست
لب پرنگاه جنون لغزید و افتاد توی رود
چشمای جوونه دید آفتاب و هرچی که بود
چه قشنگ کار سنگ تو سکوت شعر من
رسیدن به اوج عشق قصه سقوط سنگ
یکی هست که می گذره از خودش ببین چه سخت
سنگه افتاد ته رود تا جوونه شده درخت
خواننده: شهریار